سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

امروز صبح کودک درونم اومد از خواب بیدارم کرد!
کلی ازم گلایه داشت!
می گفت: چی شده؟ کجا سیر می کنی؟ این روزا ستاره سهیل شدی ، گم شدی کیمیا شدی ، دیگه تحویل نمی گیری ، عین غریبه ها شدی!
پاشوووووووووووو! حوصله ام سر رفته!
دیدم بیراه هم نمی گه! خیلی وقته با هم نبودیم ! خب گناه داره بچه!
گفتم : قبووووووول ! هرچی تو بگی!

 

کودکی


خلاصه اینکه : رشته ای بر گردنم افکنده دوست ، می کشد هرجا که خاطر خواه اوست...
کلیییییییی خوش گذروندیم! با هم! بعد از مدتها با هم کارتون دیدیم! گفتیم! خندیدیم! جیغ و داد راه انداختیم! سربه سر همه هم گذاشتیم!
خوووووووش گذشت! کلی انرژی گرفتم!
حالا هم خسته شد بود! خوابید! بچه است دیگه! آروم و معصوم خوابیده!
خوابید و گذاشت کمی فکر کنم....
به اون روزایی که ... ک و د ک ... بودیم! اون روزایی که آرزومون ... ب ز ر گ ...شدن بود!
به اون روزایی که از ته دل می خندیدیم.... بدون هیچ محدودیتی!
به اون روزایی که گریه ها واسه خود خواهی بود نه دگر خواهی!
به اون روزایی که اشک ها واسه خواسته ی دل بود نه درد دل!
به اون روزایی که بزرگترین غم شکستن نوک مداد رنگی ها بود نه هزار پاره شدن قلب ها!
به اون روزایی که قهر و آشتی ها جنسش فرق می کرد! بهونه نبود! اصلا معنی نداشت! تنها زنگ تفریحی بود واسه جبران انرژی از دست رفته! واسه شروع دوباره! کوتاه بود و فراموش شدنی!
به اون روزایی که همه چیز واقعا زیبا بود! خودش زیبا بود! نیازی به نگاه زیبا نداشت!
به اون روزایی که چشمها نمی ذاشتن دروغی بمونه! چشمها هم دروغ نبود!
به اون روزایی که عروسک ها محرم بودند و مرهم! محرم ها و مرهم ها عروسک نبودند!
به اون روزایی که خاله بازی جزئی از زندگی بود نه تمام زندگی!
به اون روزایی که.....
ای وای!!!!!!!! چی شد؟؟؟؟؟؟؟ زدم جاده خاکی؟؟؟؟؟؟
من که خوب بودم! حالا هم خوبم! فقط کمی دلتنگ شدم...دلتنگ اون روزا....
یادم باشه فردا صبح من کودک درونم رو بیدارکنم.... که یه سفر دیگه با هم بریم....

پیشنهاد می کنم تو هم یه روزت رو با کودک درونت خوش باش!
کیف میده! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
باهاش برو بیرون تو خیابون بستنی قیفی لیس بزن! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
براش آبنبات چوبی بخر و ببرش شهر بازی! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
با هم بلند بخندین! حتی به ترک دیوار! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
بذار از تخیلاتش با هیجان برات حرف بزنه! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
بذار اون رویا ببافه و تو گوش کن! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
بذار برات نقاشی های رنگی بکشه! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
ببرش یه جایی که بتونه بدوه! تو هم دنبالش! بذار فکر کنه نمی تونی بگیریش! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
راستی یادت نره براش بادبادک بخری! بیخیال بزرگی و آدم بزرگا!
آخرش هم بذار از آینده اش بگه! ببین چقدر خودتی؟
بذار از آرزوهاش بگه ، اونوقت می فهمی الگوش هستی یا نه؟
هی تو! خوابش میاد! لالایی یادت نره!
خوووووووووووش بگذره!
یک روز زیبا از آن شما باد!


[ سه شنبه 91/11/10 ] [ 8:43 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 42
زائران دیروز : 5
کل زائران: 111720

SiaVash